جدول جو
جدول جو

معنی هم نژاد - جستجوی لغت در جدول جو

هم نژاد
دو یا چند تن که از یک نژاد باشند
تصویری از هم نژاد
تصویر هم نژاد
فرهنگ فارسی عمید
هم نژاد
(هََ نِ)
هم گوهر. هم اصل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هم نژاد
دو یا چند تن که از یک نژاد باشند (نسبت بهم)
تصویری از هم نژاد
تصویر هم نژاد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همنواد
تصویر همنواد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هم نبرد
تصویر هم نبرد
دوتن که با هم نبرد کنند، هماورد، هم جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ نِ)
شاهزاده. از خاندان کی. از دودمان شاهی:
بدانست کو نیست جز کی نژاد
ز فر و ز اورند او گشت شاد.
فردوسی.
که آنجا فرود است و با مادر است
گوی کی نژاد است و گندآور است.
فردوسی.
دلیری که بد پیلسم نام اوی
گوی کی نژادی یلی نامجوی.
فردوسی.
رجوع به کی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در اصطلاح بنایان، دو پی یا دو قسمت از دیوارکه با هم برابر و از نظر عرض یا ارتفاع در یک سطح باشد. یک نواخت. (یادداشت مؤلف). یک اندازه. هم طراز
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آداش. آتاش. (یادداشت مؤلف). دو تن که به یک نام خوانده شوند:
ایا مصطفی سیرت مرتضی دل
که همنام و هم سیرت مصطفایی.
فرخی.
هست چوهمنام خویش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
هم آواز. هم صدا:
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ بَ)
هم ناورد. دو تن که با یکدیگر نبرد کنند:
به جز پیلتن رستم شیرمرد
ندارم به گیتی کسی هم نبرد.
فردوسی.
اگر هم نبرد تو باشد پلنگ
بدرّد بر او پوست از یاد جنگ.
فردوسی.
منم گفت: شایستۀ کارکرد
اگر نیست او را کسی هم نبرد.
اسدی.
زره دار گردی همانگه ز گرد
برون تاخت و آمد برش هم نبرد.
اسدی.
چو ایشان ز هم می برآرند گرد
من و تو شویم آنگهی هم نبرد.
اسدی.
چون کوشم با غمت که گردون
کوشید و نبود هم نبردش.
خاقانی.
چون شاهسوار چرخ گردان
میدان بستد ز هم نبردان...
نظامی.
دلیرانه می گشت و میخواست مرد
تهی کرد جای از بسی هم نبرد.
نظامی.
گرم ژرف دریا بود هم نبرد
ز دریا برآرم به شمشیر گرد.
نظامی.
رجوع به هم ناورد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نِ)
هم شکل. هم صفت. همانند.
- بر این (بدین) هم نشان، برآن هم نشان، به همین ترتیب (به همان ترتیب). مانند آنچه بوده است. همین طور:
چو کیخسرو و رستم نامدار
بر این هم نشان تا به اسفندیار.
فردوسی.
نشستند هر سه بر آن هم نشان
که گفتش فریدون به گردنکشان.
فردوسی.
بدین هم نشان تا سر کیقباد
که تاج بزرگی به سر برنهاد.
فردوسی.
بر آن همنشان کاخ بگذاشتند
به کشتی ره دور برداشتند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ وَ)
مقابل. روبرو:
همه نیکیت باید آغاز کرد
چو با نیکنامان بوی هم نورد.
فردوسی.
، برابر. هم پایه:
دژی دید با آسمان هم نورد
نبرده کسی نام او در نبرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ مَنْ، نِ)
کسی که از خاندان بهمن باشد. (ناظم الاطباء). از خانواده و اصل و تبار بهمن:
فریدون نسب شاه بهمن نژاد
چو برخاست از اول بامداد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََنِ دَ / دِ)
هم نژاد. هم گوهر:
به گوهر مگر هم نژاده نیند
همان از پدر پاکزاده نیند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم نبرد
تصویر هم نبرد
هم جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نشان
تصویر هم نشان
دارای یک نشان و علامت، دارای یک طرز و روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نورد
تصویر هم نورد
دو یا چند تن که باهم راهی را طی کنند هم سفر
فرهنگ لغت هوشیار
دارای نژادی اصیل نژاده: طاهری گوهر نژادی از نژاد طاهری عزم او عزم و کمال او کمال ورای رای. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
ژنکه نژاد اصیل نداشته باشد بد گوهر بد اصل، اسبی که پدرش عربی و مادرش ترکی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با نژاد
تصویر با نژاد
اصیل، نجیب، دارای حسب ونسب
فرهنگ لغت هوشیار
فرزندی که بافرزند دیگر و تواما زاده شده دو قلو توامان، هم سن کسی که در زاد و را حله وتوشه و ماکول و مشروب شریک شخص باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ندا
تصویر هم ندا
هم آواز هم آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نام
تصویر هم نام
دو یا چند تن که دارای یک نام باشند (نسبت بهم) هم اسمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نژادی
تصویر هم نژادی
متعلق بیک نژاد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
آداش، هم اسم
فرهنگ واژه مترادف متضاد